Wednesday 10 February 2010

شعری زیبا از سیامک ستوده

سیامک ستوده- نوامبر 2009
من با توام، من

ای مادر فرزند کشته !
ای مهربان، با تو شده نامهربانی، بر تو چه سختیها نرفته،
ای خواهرِ شوهر به خانه بر نگشته، برگشته یا نا گشته، قربانی ی ظلم گذشته،
ای زن، این شیر خفته، برخاسته با مشت بسته،
ای نوجوانِ بی جوانی،ای آفتابِ مرده در اوج طلوع روشنائی،
من با توام من، من با توام من،
تا روز جشن روشنائی،
تا روز در هم کوفتن،
تا روز رقصیدن بروی لاشه ی نامردمانی.
وقتی که با دستان بسته،
با مشت می کوبی به ظلمت.
وقتی که زردی ی خزان را،
جان میدهی با مرگ سرخت.
وقتی هجوم اشگها را،
سیلاب می سازی بسوی شهر ظلمت.
وقتی که با رعد طنین اندازِ خشمت،
زیباترین شعر زمان را سر می دهی بر آسمانها.
من با توام، من. من با توام، من،
تا روز جشن شادمانی،
تا روز درهم کوفتن،
تا روز رقصیدن بروی لاشه ی نامردمانی.

No comments:

Post a Comment