Wednesday 24 February 2010

گوشه ای از تاریخ ایران بعد از انقلاب مشروطیت - بقلم استاد علی ضرابی

مصدق وامیرتیمورکلالی علی ضرابی

امیرتیمورکلالی یکی ازچهره های معروف وباهوش وبا داریت ومیهن پرست ایران درقرن اخیربه حساب
می آمد. وی سرپرست ایل تیموری یکی از ایلات بزرگ شرق خراسان بود.ازآنجا که امیرتیمورهمیشه رف مشورت شخصیت های مهم آن زمان خراسان قرارداشت هرحاکمی که به خراسان می آمد با توجه به شناختی که ازامیر تیمورداشت به اونزدیک میشد. قوام السطنه در خاطرات خود می نویسد من درامرسیاست ولیاقت ودرایت کسی را مثل امیرتیمورندیده ام.
کلنل محمدتقی خان پسیان دشمن بزرگ قوام السطنه هم درباره امیرتیمورهمین نظررا داشت. امیرتیموردر زمانیکه هنوزچند روزی به سن قانونی اوبرای انتخاب شدن به وکالت مجلس مانده بود. به وکالت مجلس شورای ملی ازمشهد انتخاب شد وآن دوره ششم مجلس بود همان دوره ای که تغییر سلطنت درایران انجام شد.امیرتیموردراین مجلس به عنوان منشی مجلس انتخاب شد درآن زمان کم سن ترین وکیل به عنوان منشی مجلس انتخاب می گردید ومسن ترین شخص عنوان رئیس مجلس را عهده دارمیشد ومرحوم مدرس رئیس این مجلس بود. درروزیکه بنا بود رای گیری جهت تغییر سلطنت درایران انجام شود.یکی از وکلای جوان ولی تحصیل کرده مجلس دکترمحمد مصدق به عنوان مخالف این تغییراسم نوشته بودمخالفت خود را با سلطنت رضاخان سردارسپه به سلطنت چنین عنوان کرد که سردارسپه کسی است که می تواند کشتی بحران زده این کشور را به ساحل نجات هدایت کند وما جزاوکسی را نداریم که به عنوان نخست وزیرانتخاب کنیم وزمام این کشوررا بدست او بدهیم. چرا وکلا می خواهند از شخصی که می تواند برای ملت کار کند وجود بی مسئولیتی بسازند. واو را به عنوان پادشاه انتخاب کنند که طبق قانون اساسی ازهرگونه خدمتی مبرااست وشغل تشریفاتی را به شخصی بدهند که وجودش برای کشورمستمرثمر خواهد بود ولی عده ای از وکلا که قبلاً با رضاخان صحبت کرده بودند وسخت موافق سلطنت رضاخان سردارسپه بودند به دکتر مصدق می تاختند وافراد بی طرف را تشویق به دادن رای موافق می کردند. وقتی دکترمصدق جو ومجلس را این چنین دید ازجای خود بلند شد وروبروی رئیس مجلس ایستاد وگفت واقعاً خاک برسرشما که وکلای ملت ایران هستید وراه را ازچاه نمی دانید وراه خود را گرفت که از مجلس خارج شود. دراینجا امیرتیمور با عصبانیت از جای بلند شد وفریاد کشید آقای دکتر مصدق، دکترمصدق برگشت وامیرتیمورباهمان صدای بلند گفت آقای مصدق السلطنه خاک برسرشما که به وکلای ملت ایران توهین می کنید. مصدق چیزی نگفت وراه خودش را گرفت واز مجلس خارج شد.سالها ازاین واقعه گذشت ورضاخان سردارسپه پادشاه ایران شد البته نه پادشاهی که مصدق تصورمی کرد بلکه پادشاهی دیکتاتورو زورگو و پادشاهی که مثل بقیه پادشاهان.اطرافیان ارزشمند خود را می کشند وآنچه می خواهند می کنند او مصدق ومدرس را تبعید وسرداراسعد وتیمورتاش وهرکس را که قدرتی می شناخت از پیش راه خود برداشت آنچه درایام پادشاهی اوگذشت دراین مقوله نمی گنجد.
درهرحال پس ازشهریور 1320 وتبعید رضاشاه ، کشور ومردم ایران حیاتی دیگر یافتند ، دکترمصدق به عنوان رجل شناخته شده ومیهن پرست ایران به نخست وزیری انتخاب شد وجریان مبارزات ایرانیان برای ملی کردن صنعت نفت به سرپرستی مصدق به نتیجه رسید .
دشمنان مردم ایران وکاسه لیسان دولت انگلیس که از هرسو خود را برای دشمنی با مصدق آماده کرده بودند کارشکنی را به حدی رساندند که مصدق تصمیم گرفت خیلی زود دولت خود را تعیین وبه مجلس معرفی کند. بیشترکسانیکه مصدق به آنها اعتماد داشت درمجلس بودند ومصدق برای انتخاب وزراء ازدکترصدیقی ویکی دونفردیگر از همفکرانش خواست که ظرف بیست چهارساعت اشخاصی که مورد اعتماد وقادربه اداره وزارت خانه ها هستند صورت بدهند. روزبعد صوت کسانیکه برای انتخاب آنها بررسی شده بود به مصدق داده شد و مصدق به جهاتی نام عده ای را خط زد وگفت ازاینها درجای دیگرباید استفاده کرد یکی ازآنها حسین مکی بود ودرلیست جای دو وزیر ورئیس شهربانی کل کشورخالی ماند وقتی ناظرزاده کرمانی که وکیل مجلس بود ودراین مهم مصدق ودوستانش را کمک می کرد گفت: آقای دکتربرای این پست ها چه فکرمی کنید مصدق گفت لیست را بده به من وخیلی راحت وبی دغدغه به جای وزیرکشورنوشت امیرتیمور کلالی وبه جای خالی نام وزیرکارنوشت امیرتیمورکلالی وبه جای نام رئیس شهربانی کل کشورنوشت امیر تیمورکلالی ولیست را داد دست آقای دکترآذر، همه به لیست نگاه کردند وبه مصدق گفتند واقعاً ! مصدق گفت بله که واقعاً، او را سالهاست که ندیده ام ولی من او را می شناسم و فوراً به خراسان تلگراف کردند وازامیر تیمورخواستند که برای تصدی این سه پست انتخاب شده است. من خود ازآقای منیری معاون فرمانداری مشهد شنیدم که گفت وقتی این تلگراف را برای امیرتیموربردم، تصورمی کردم چقدرخوشحال خواهد شد ولی او وقتی تلگراف را ازمن گرفت وخواند خیلی خونسرد گفت به آقای مصدق السلطنه تلگراف بزنید وبگوئید چشم دوسه روزه خدمت میرسم وابداً تغییری درچهره امیرتیمورکه درآن واحد سه پست بزرگ مملکتی را دست گرفته بود ندیدم. روزبعد که استانداراز تهران به مشهد بازگشت ازمن پرسید وقتی تلگراف را به امیرتیمور دادی چه حالتی پیدا کرد، گفتم مثل اینکه همسرش به او بگوید غذا حاضراست بیا وغذا بخور، استاندارهم خنده اش گرفت.
من دراین اواخرمرحوم امیرتیمور راکه پس ازانقلاب درکالیفرنیا زندگی می کرد زیاد می دیدم و اغلب وقتی به لوس آنجلس می آمد.روی لطفی که به من داشت منزل من زندگی میکرد یک شب علت اعتماد مصدق را به وی پرسیدم گفت: مصدق روی دوستان ومخالفین بدون بغض قضاوت می کرد وانسان معمولی نبود او توهینی که من سی سال قبل به او کرده بودم به عنوان پاسخ صحیح ودرست حساب کرد نه توهین وباهمان برخورد او مرا شناخت. باید هم همینطورمی بود. من هم مصدق را فقط درمجلس می دیدم وجزهمین برخورد پرخاشگونه با او هیچگاه تا زمانیکه دردولت با او همکاری میکردم نداشتم البته برای من هم اداره سه وزارت خانه سخت بود. من خود پس ازمدتی کسانی را مثل شاهپوربختیار برای وزارت کار و تیمسارافشارطوس رابرای ریاست شهربانی پیدا کردم وبه ایشان معرفی نمودم.
امیرتیمور در جریان 28 مرداد به خراسان آمد ودیگربه تهران برنگشت. درسال 1356 به خواهش علی امینی به تهران آمد وبه توصیه اوهمراه علی دشتی نزد شاه رفت وبه او گفت شما آیا نمی دانید که زمان آن رسیده که اختیارات را به مردم وجبهه ملی تحویل دهید. امیرتیمورگفت شاه به زمین نگاه کرد وپاسخی به من نداد وبه آقای دشتی گفتم بفرماید برویم.
مردان اندیشمند درست می اندیشند مثل دکتر مصدق ومردان بزرگ خواسته اندیشمندان را درست انجام می دهند مثل امیرتیمور.
امیرتیمورروزی به من گفت: من نزدیک 100سال عمرکرده ام و زمانی است که به ایران بروم ودرآنجا بمیرم وهمین کاررا کرد. اوبه دختربزرگش ناهید اسکندرمیرزا ،همسررئیس جمهورمتوفی پاکستان ، که درلندن زندگی می کند نوشت که من برای امرمهمی به ایران می روم، اگرتوهم خواستی بیا.
امیرتیمورپس از یکی دوماه که درخراسان بود جهان را بدرود گفت. روحش شاد.

No comments:

Post a Comment