Friday 26 February 2010

جایگاه دکتر عاصمی در فرهنگ ایران

جایگاه دکتر عاصمی در فرهنگ ایران
از : دکتر ن. واحدی

دوستان و آزاد اندیشان !

شادروان دکتر محمد عاصمی نه تنها شاعر و ادیبی توانا، بلکه معلم، هنرمند و جامعه شناس والائی نیز بود. در بارهء زندگی و فضایل این مرد فرهیخته سخن چون فلک بسیار رفته است. از این رو امروز مایلم فقدان علمی – فرهنگی چنین آزاده ای را با افسوس بگونهء دیگری ترسیم و آن را در بستر ایام به نمایش بگذارم. به ویژه که هموطنی و همشهر بودگی تکلیف میکند جایگاه رفیع معنوی عاصمی را در عرصهء عمومی بازگوسازم و با برافشاندن گلهای تحسین برمقام فرهنگی و هنری این بزرگوار جاودانیتش را رقم بزنم.
دوران جوانی عاصمی مصادف با پریشانی احوال مملکت پس از شهریور 20 است. روزگاریکه کشور در ژرفای ناامنی و اغتشاش و آشفتگی فرو رفته بود. این ناامنی تنها ناامنی جانی و مالی نبود که باج بگیران و چاقوکشان چادر زده بر سر هر کوی و برزنی نمود آن شدند. بلکه این ناامنی شامل ناامنی اخلاقی و آدابی و با آن معنوی نیز میشد. هرج و مرج فکری، هرج و مرج سیاسی و اقتصادی، هرج و مرجی که تظاهر آن در فحاشی و ترور روانی در روزنامه ها، زد و خوردهای خیابانی بخاطر ایده های بیگانه، باورهای تند و بنیادگرایانه اسلامی و غیر اسلامی، فقر و بیکاری و نبود ساز زندگی ملاحظه میشد. این ناامنی، همچون ابرهای تیره و انبوه، از تابش خورشید مهر و محبت بر جامعه ممانعت میکرد تا جائیکه همدردی و روا داری مقام خود را به ستم و تجاوز باخته و کشتی امیدها و آرزوهای مردم شریف ایران درمنجلاب رذالت و خودپرستی و خودمحوری مشتی نامسئول و نابخرد به گل حسرت و عسرت نشسته بود.
به زبان عاصمی :

"وقتي آغوشها هرزه طلب و ناباب، نابكار شدند. وقتي خورشيدی را كه ميپرستيم بجای نور و حرارت زندگی، آتش بر سرمان ميبارد. وقتي عشقها محبتها و دوستيها دروغ بيفروغند. وقتي همه چيز از فريب و نيرنگ مايه و رنگ ميگيرد ... چه ميتوان كرد؟ راستی چه ميتوان كرد ؟ به چه كسی و به چه چيزی ميتوان عشق داشت"

در چنین وضعیتی است که عاصمی با "سیمین جان" خود، توجه همه را به عشق و امید، پایه های اصلی زندگی ، معطوف میدارد. زیرا که عصیانهای اجتماعی را تنها با عواطف میتوان رام کرد. عواطفی که آدمیت را درحفظ حرمت انسانی جلوه میدهد. بدون شک عاصمی با چنین کاری بسیار روشن و استادانه مهارت فرهنگ سازی خویش را به نمایش میگذارد.
چه جهان فرهنگی انسان در شکاف بود و نبود، مرگ و زندگی، فنا و بقاء، شکل گرفته و تکامل یافته است. عناصر این جهان ولی مادّی نیستند. عناصر این جهان کلامند. سخن اند. سخنی که در فرازها معنی پیدا میکنند. ساختارهائی که سخت تر از سنگ خارا هستند. به ویژه تأثیر آنها بر روان و احساسات دیگران وابسته به شدت آتشی است که در دلها برمی افروزند. اما تنها آتشی که ابدی و جاودانی میماند همان سخن عشق، مهر و محبت است. آنچه که بنیاد استواری کیهان است. درست به این دلیل نیز فرهنگ و هنر جلوه های متعالی آدمیت هستند.
لذا آشکار است که ادبا و هنرمندان نه تنها سازندهء فرهنگ اند بلکه با این فرهنگ نامشان نیز جاودانه میشود. قدما گفته اند : آنکه دانهء عشق برافشاند عشق نیز درو میکند.
جاودانیت نوشته ها و اشعار ادبای بلند آوازهء ایران با موزون بودنشان رقم زده میشوند. به ویژه که موزون به معنی درک دیالکتیکی ارزش اساسی آدمیت است. آنچه که در زبان فارسی زیبائی نام دارد.
زیبائی اصل همهء واقعیتها موزون در طبیعت، در هنر و زندگی است. به این جهت در ادب فارسی سخن از طبع موزون، طینت موزون، فکر موزون، شمایل موزون، قد و قامت و بالای موزون، خط و خال موزون، خندهء موزون، نالهء موزون، نکتهء موزون به میان میآید. بطلمیوس حرکات کرات آسمانی را موزون تشخیص داده بود و جلوهء زیبائی این واقعیات را چرخش آنها بر روی دوایر معینی میدانست. براین مبنا سروده های عاصمی چون :
«در نهفتِ پردهء شب دختر خورشيدنرم می بافددامنِ رقاصهء صبح طلائی را» لب ریز از زیبائی است. زیرا دل هر خواننده ای را بوجد در می آورد.
اما یکی از جلوه های جوانی تمرد و سرکشی است؛ شکستن هر قید و بندی که سد خودمختاری آدمی است؛ قیامی به منظور انتقاد و رد الگوها و معیارهای اخلاقی کهنه و رو آوری به نوگردانی آنهاست؛ و این قوّهء جوانی ایست که مسبب ترقی و پیشرفت جامعه میشود. جوّ ایران پس از شهریور20 نیز جوّ انتقاد و طغیان است. در این جوّ است که عاصمی چپ گرا میشود، چپ مردم صفت، چپی که میخواهد در نقش بازیگر تآتر گوشه های تاریک زندگی اجتماعی و سیاسی را عریان کند و به مردم آگاهی دهد تا از شدت جهل عمومی بکاهد. تا میدانی برای انسانیت باز شود. کاریکه ناکام و نا موفق ماند.
اما این عدم موفقیت را، پتک سنتهای دیرینه و قلم عادتهای زشت و ناسازگار با روزگار، بصورت اثری حیرت انگیز بنام "اشگ هنرپیشه" تراشید. تو گوئی خالق جهان در دل این هنرمند بدرآمده بود که توانست چنین قطعه ای را بیآفریند. تراوشی که بار دیگر بر نظر افلاطون در "دیالوگ ایون" صحهّ میگذارد.
زنده یاد عاصمی در "اشگ هنرپیشه" ، با گفتار زیر:
«می پذیرم!
می پذیرم اینهمه احساس را
با تمام قلب
امّا کودک من مُرد».
پنجره ای بسوی قلبهای تماشاچیان میگشاید که درآن نمایش ارزنده ای ازنو اندیشی در پیغام رسانی و دشواریهای آن به جریان می افتد. هیچ دانشمندی، چون زنده یاد عاصمی ادیب و شاعر، نمی توانست چنین ژرف و گویا موضوع و مشکلات پیغام رسانی را به عرصهء عمومی بیآورد و فهم آن را برای همه آسان سازد. کاریکه به ویژه، گرفتاری بنیادین ارتباط فرهنگسازان ایرانی با مردم است. یادم هست که کارل وایسکر، در کلاس درس، گاه گاه به این نکته اشاره داشت که ترقی و توسعهء اجتماعی همیشه با تأخیر، بازتاب نوآوریهای علمی – فنی می باشد. زیرا این نوآوریها از راه آموزش در مدارس و فرایند اجتماعی شدن کودکان و نوجوانان به جامعه منتقل میشود تا در آنجا موجبات ایجاد فرهنگ خویش را فراهم سازد. ولی نیروی اصلی چنین انتقال و دگرگونی، محققأ ساخته های شعرا و ادبای جامعه می باشد. در حوزهء غرب عبور از دورهء فئودالیسم به عهد صنعتی هرگز بدون نویسندگانی همسان "عاصمی" ممکن نمیشد که در رمانهای خویش تنها انتقاد نکردند بلکه به مطالعات جدید نیز پرداختند و آنها را بدرستی به خاطرهء عموم آویختند.
عاصمی سه مرحلهء "پیغام رسانی" را که "اعلام"، "پیغام" و "درک" نام دارند در صحنهء تآتر به تجسم در میآورد. این تجسم یک شاهکار است. شاهکاری که تأثیر محیط و علاقه های گروهی را استادانه در فرآیند انتقال خبر باچهرهء بی چهر و سخنی چندگانه درمیآمیزد تا بدفهمی ها و سوء تعبیر ها را نشان دهد. ریشهء تقسیم فرآیند پیغام رسانی و با آن آغاز تئوری انفورماتیک در بررسهای کارل بوهلر(تئوری کلام) و هومبرتو ماتورانا (جنبه های انتقال خبر) آبشخور دارد.
عاصمی با زبردستی نشان میدهد که چطور میتوان فضای فکری متفاوت افراد را که بنیاد کثرت است، تحت تأثیر علاقهء مشترکی، همسان نمود. این همسانی در ذهنها دستگاه کوردیناتی را برپا میسازد که درآن وقایع و اتفاقات جامعه تعبیری یگانه پیدا می کنند. در تراژدی "اشگ هنر پیشه"، کسانیکه در تآتر نشسته اند همه توقعات و انتظارات مشابه دارند و از این زاویه نیز دنیا را نظاره و وقایع آن را داوری میکنند. حالتی که زمینهء بدفهمی است. به این جهت نیز میتوان از این حالت سوء استفاده نمود و جمعی را گمراه و یا فکر آنها را در مسیر معیّنی منحرف ساخت. کاریکه در این 20 سال گذشته به اشکال مختلف در امر سیاست و برای منافع ویژه ای بکار گرفته شده است؛ حیله هائی که با آن می توان بطور مؤثری فضاهای فکری افراد یک گروه را شبیه کرد تا حرکاتی اجتماعی، با منظوری سمبلیک، به پا گردند.
زنده یاد عاصمی در طی سالها تجربه، تجربه های تلخ، تجربه هائی که در دوران معلمی خویش کسب کرده بود، به عمق فاجعهء اجتماعی ایران پی برد. کتاب "یاد داشتهای یک معلم" مجموعهء آموزه هائی است که سبب میگردند تا عاصمی بگوید : درکار اجتماعی "اوّل باید آدم ساخت".
شادروان عاصمی به نطریه های تعلیم و تربیت نو وقوف و در عمل با گرفتاریهایشان آشنائی داشت. مجموعهء نوول های او در "یاد داشتهای یک معلم" ازیکسو حکایت از ناسازگاری تئوری با کار تعلیم و تربیت دارد و از سوی دیگر تشریحی از اوضاع اجتماعی کشورمیباشد که در کش و قوس تجدد به بی سامانی گرفتار است. مطالبی که مورد بحث جوامع غربی نیز می باشد.
چه میان تئوری و عمل، در جامعه ایکه با احتمال زیاد همگن است، همیشه باید قواعدی موجود باشد که حاصل عملی را محک بزند و مراحل اجرائی آن را در جهت رفع نواقص و بهتر سازی آن دگرگون کند. چنین مجموعه از قواعد، که تکنولوژی نام دارد، در مورد علم تعلیم و تربیت، بعنوان نظریه، و کار تعلیم و تربیت بعنوان عمل، به ویژه در ایران دارای جامعهء تقلیدی، وجود نداشت و هنوز هم ندارد. زیرا نه تنها پدران و مادران کودکان، و همینطور آموزگاران مدارس به تناوب برای این مهّم آموزش داده نمیشوند؛ بلکه افزون براین نمیتوان محصول کار تعلیم و تربیتی را که کودکان و نو جوانان اند، در صورت نارسائی و یا نادرستی روشهای تعلیم و تربیت به کارخانه (در اینجا محل تعلیم و تربیت) برگرداند تا اصلاح شوند. تازه این نارسائی ها و یا نادرستی ها نیز خیلی دیر به آگاهی عموم در میآیند. یعنی هنگامیکه به دلیل این نواقص درجامعه، تنش و برخورد و با آن عوارض جبران ناپذیری تظاهرمیکند، مربیان و صاحب نظران مربوطه انتقادات خود را ماسوره میکنند تا ازآن شهر فرنگی از عقاید و داوریهای بیجا بیرون بیآورند. آنچه که نشانهء عدم دوراندیشی و درک به موقع فرصتهاست. زنده یاد دکتر محمدّ عاصمی در بارهء این دشواریها ، نقدی ارائه میدهد که به واقع نقدی بر رابطهء میان افراد، (خواه دانش آموز و معلّم و خواه والدین شاگردان) با مدرسه از یکسو و با نهاد آموزش و پرورش کشور از سوی دیگر میباشد. چنین رابطه ای همیشه، بخاطر غایتی، شرایط وجودی خویش را متعیّن میشود(مالی، برنامه، کادرآموزشی، زبان، محل وووو). این شرایط را باید در تئوری و کیفیت تعلیم و تربیت و ابزار اجرائی آن منظور داشت. در ایران این شرایط هنوز که هنوز است نه در تئوری(که به هر حال لعاب قوانین آموزش و پرورش است) و نه در عمل(که حقایق زندگی روزمره میباشد) ملحوظ شده است. این شرایط را عاصمی بعنوان یک معلم در کتاب خود می شمارد. اما چشم دلی آنها را پیدا نمیکند.
در سراسر " یاد داشتهای یک معلم" عاصمی به زبانی ساده میخواهد بگوید که امر تعلیم و تربیت کودکان و نوجوانان، برای رسیدن به مقصود خود به مشارکت شاگردان نیز نیاز دارد. اما چون هر شاگردی بیداری دارد، پس یک فرد است. تشخص دارد، از اینرو بی شک متکی به عقل و فهم خویش می باشد؛ می اندیشند. میتواند صغری و کبری به چینند. لذا هر گونه محک و تجربه و آزمودنی نیز نمی تواند بدون توجه به این تشخص صورت بگیرد. عاصمی این مطلب اساسی را با توجه به مسئلهء نمره دادن، رفوزگی و یا قبولی مطرح میسازد و موضوع رابطهء میان شاگرد و معلم، یا انسان و دستگاه آموزشی را زیر علامت سئوال میبرد. چه چنین روابطی هیچگاه خطی نیستند. تنها میان ورودی و خروجی یک ماشین میتوان رابطه ای ساده برقرارباشد. انسان ولی عقل دارد و ماشین نیست. لذا صرفنظر از توانائی معلمّی که خود بسیار اهمیت دارد و صرفنظر از محتوای درس و مشق، دشواری آموزش از این جا ناشی میشود که ما با نونهالان خود مانند یک روبوتر، یک ماشین ساده رفتار می کنیم. این ماشین یک ورودی دارد که گوش و چشم نام دارد و یک خروجی که آن را زبان و انگشت خوانند. از این رو محک مربی نیز تنها انطباق این خروجی با ورودی است که خود او نیز مسئول آن می باشد. مطالبی که مورد انتقاد شدید عاصمی است.
علاوه براین، مقصود و منظور دستگاه فرهنگی کشور باید همانا فرصتهای تعلیم و تربیت مساوی برای همه باشد. این فرصتهای مساوی ولی تنها با ایجاد دستگاههای عریض و طویل آموزش و پروش و ساختن مدارس و تربیت معلم و تعلیمات اجباری بدست نمی آید. بلکه زندگی آسوده و بی دغدغهء آموزگار، تأمین حدّاقل زندگی خانواده ها، کمک های معنوی به والدینی که خود توانائی کافی برای اینکار ندارند، مشارکت شاگردان در کار مدارس و همکاری خانه و مدرسه همه از ضرورتهای جامعه ایست که فردایش را در نونهالان خود می بیند.
مسلمأ تعلیم و تربیت شالودهء ایجاد ریخت وترکیب جامعه است. اما از آنجا که قشر روشنفکر ایران همیشه به دنبال دگرگونیهای سریع و نه ریشه دار بوده است، به آنچه روسو در باب سیاست میگوید بیشتر توجه داشته است تا به آنچه او در بارهء تربیت در نقالی معروف خود " امیل" می نویسد. در این کتاب روسو دقیقأ اصول تربیت کودکان را تشریح میکند. آنچه که به معنی پرورش آزاد استعدادهای ذاتی کودک است. از این دید روشنفکران ما نیز هیچگاه به مسائل اساسی جامعه یعنی تعلیم و تربیت توجه نداشته اند.
عاصمی در کتاب خود، افزون برآنچه رفت، نشان میدهد که امروز تربیت به معنی مدد رساندن به رشد و پرورش استعدادهای ذاتی انسان است، مدد به اینکه انسان انسان بشود، انسان اجتماعی. از این رو پرسش اصلی زنده یاد عاصمی "انسان کی انسان میشود؟" است. به این دلیل نیز میگوید :
درکار اجتماعی "اوّل باید آدم ساخت".
لذا آنها که می خواهند به جامعه با قهر و سرکوب گری شکل دلخواه خود را تحمیل کنند، خیلی زود همین جامعه را به همان جوانانی که به اصطلاح تربیت کرده اند خواهند باخت.
لذا گذرگاه رسیدن به جامعهء مدنی تنها گذشتن از تنگهء جامعهء انسانی است.
در پایان به گفتهء عاصمی :
"مـا نمانيم و عـکس مـا ماندگردش روزگار برعکس است!"
توجه کنیم که تنها زیبائی کلام را نمایش نمیدهد بلکه فیلسوفانه میگوید اگر کردگار گیتی گردش روزگار را جاودانه ساخته است، اثرات من نیز برخود مُهر ابدیت دارند.
به راستی باید عاصمی را خداوندگار فرهنگ فارسی شمرد. روحش شاد باد. مونیخ به سال 2010 : دکتر نصرت واحدی

No comments:

Post a Comment