Friday 16 October 2009

صلح پایدار

برای "عمو"کیوان"صمیمی"ما
حمید حمیدی
از آن شبی که به خلوتش که مأمن آرامش واندیشه و تلاش بود،حمله ور شدند و او را چشم بند زدند که به تاریکی خو کند و تا زمانی که تازیانه بر جسم بیمارش کشیدند تا برای آنها لب به سخن بگشاید،یک لحظه از تجسم تاریخ پایداریش نمی توانم دوری گزینم.هر فردی که "عمو" کیوان را می شناسد،می داند که از چه سخن می گویم.او تجسم"صمیمیت" و مهربانی و انسانیت است.در انتظار آزادی او و دیگر اسیران ربوده شده،دوره می کنم"شب را و روز را" و "هنوزرا"
"صلح پایدار"
ساعت دوازدهمن روی چشم هایم به انتظارايستاده ام آسمان سنگ مي پراکند
به آسمان می نگرمبه پرواز هاي بي انجامسنگ ها از آسمان فرو مي نشينندبرخاک و بر چشمانمومن ايستاده ام روی چشمهایم به انتظارچشمانم خاک ریزشان میشودخشونت گرانبه خانه ات سرریز می شوندمی خواهند از"صلح پایدار" گذر کنند ستاره اي بربرج آزادیدريا درکفآسمان را برشانه هايش مي کشدتو دست می تکانی بر آبوشاليزاران شمالخواب "پروانه" و "ابریشم"مي بينندتو ایستاده ای شانه هايت سبز مي شوندتا پستچی "نامه" ها زخم هاي گرسنۀ کودکان "خیابان وکار"
درد های "دانشجویان ستاره دار"
و "دفاع از دگر اندیشان" را
از یاد نبرد.تو ایستاده ایدلواپس هزار آفتاب سوخته چشمان مادران،دختران گيسوبه باد سپردهتا گره از دست استبداد بگشائیتا خواب از يال اسب هاي ترکمن فرو ريزد.
روشنی در چشمانم
صدائی در گوشم پژواک می کند
می گوید:
نفع و فايده
می گویم:
"عمو" کیوان
می گوید:لياقت و شايستگي
می گویم:
"عمو" کیوان
می گوید:حسن و خوبي
می گویم:
"عمو"کیوان
می گوید:بسيار بودن و کثرت
می گویم:
"عمو"کیوان
می گوید:آشتي
می گویم:
"عمو"کیوان
می گوید:
صمیمی
می گویم:
"عمو"کیوان
من ايستاده ام تو اما کفش هايت را جفت مي کنيآفتاب روي پلک هايت به بار مي نشیند
و"صلح پایدار" نمایان میشود

No comments:

Post a Comment